اینجا یک نفر مردهاست و ما فقط میگذریم / وقت مردن ما کی میرسد؟ فکر میکنم زودتر از این حرفها تمام شویم / پس کمی زندگی کنیم / کمی حرف بزنیم؟ / ماکارونی: تنهاییاش سخت است / گاهی با دستمال کاغذی حرفم میشود و یک دل سیر که از عذا در نمیآید / میآید به سراغم / وقت رفتن و آمدن و ماندن و بودن و من / من نابودن / نه من بل کمی تو که از این نقطه نظر توست که من / ماندهای اینجا و من از تو میبینم گاهی که تو خود میروی و من با تو / تو را میبینم که میروی و من همان جا / جاگیر شدهام / اینجا یک نفر میخواهد بمیرد و بماند و بماند / من خاطرت را همهجا پخش و پلا میکنم / تو هم من را به رودخانه بسپار / این حرفها فعلا بیمعنی است / قیدا آزاردهنده / اسما بی مسمی / صفتا ناموصوف / رسما حرف دل / فعلا در خودم چیزی نمیبینم / عجالتا ماکارونیهایمان را قسمت کنیم / بعد اینجا یک نفر بمیرد / این یک تصمیم جمعی است / بنده را عادلانه بین خودتان تقسیم کنید / البته خب اینها همهاش شوخیست / با شوخیهای یک آدم بیمزه مواجه شدهاید؟ / بگذریم / از تابستان هشتاد و هشت بگذریم
۳ نظر:
خیلی با حال بود جوون!
ماها همه آینه هایی هستیم که یه چیزو از خودمون انعکاس میدیم .... تعریف .....
«خیلی با حال بود»
عجالتا ماکارونیهایمان را قسمت کنیم.. این خودش ساعت را چند دقیقه جلو می برَد
ارسال یک نظر