.
گفته بودم که یک روز به هم میرسیم و یک روز به هم رسیدیم و از کنار هم رد شدیم، فکر میکردم... گفته بودم که یک روز به هم میرسیم و یک روز به هم رسیدیم و از کنار هم رد شدیم... یک روز به هم رسیدیم و از کنار هم رد شدیم؛ فکر میکردم که او هم فکر خواهد کرد، که گفته بودم یک روز، به هم خواهیم رسید دوباره و تو، شاد و خندان حرفهایی تکراری برای کسی خواهی زد که دوباره به او هم رسیدهای و ماندهای. گذشتیم و فکر میکردم که به خاطر حرفهای من از من دور میشود و فکر میکردم که فکر میکند با حرفهای من به کسی نزدیک میشود که دیدم در کنارش، گذشتیم و میخندیدند، چه خوب، باز لرزیدم، ضعف کردم و فکر میکردم که نباید درست فکر کرد هیچ وقت. دستی به شانهام زد و برگشتم و دیدم که در دوردست منی ایستاده است و گفتی نزدیک به گوشم که اشتباه فکر کردهام اگر فکر کردهام و گفتم خوبی؟ گفت خوب است. گفتم که من خوب میلرزم، هوا سرد است. یادت هست؟ از کجا میآمدم؟ باید بروی، میروی و باز میدانی؟ به هم خواهیم رسید و باز فکر خواهی کرد که من چه فکر میکنم. دستی تکان میدهم، دست میدهیم فکر میکنم که دستم را گرفتهای، میگویم که من فکری نمیکنم برو. یادم هست از کجا میآمدم. سرد بود، یک روز تعطیل ِ غیر از جمعه، ابرها خشک شده بودند، زیر شال گردنیام تب فراگرفته بودم و باز یادم رفت بگویم که فکر میکنم از هر که شالگردن میپوشد بدم میآید. مخصوصا شالگردنهای دراز و همهی آن گرههای شالگردنی و نه فکر نمیکنم یادم بیاید از کجا میآمدم و سرد بود که در را برایم باز کردی که من اول وارد بشوم و میدانستی که نخواهم گفت "اول شما" و باز همان میز و این بار آن صندلی و من پشت به در که نبینم که میرود و که میآید. گفتی کجا بودی؟ به من گفتی که بدانی کجا بودم؟ یادم نیست.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر