.
ریسمانی بود به نام صداقت که وصلش میکرد به نام هستی، میخواندمش روز و شب ریسمانی بود ...........پاره شد؛ نه آن وقت که نبودم و بودید شما ......گرد ِ هم، ...............که ذات هستی در دستانم تاول میزد، آنجا که من جای دوری نمیرفتم، که تحقیر شد. ...................بی سر و پا دلم سالی مرده، نعش دستهایم را میبرم تا در عزایشان بنشینم. ...........................................همهی من چنان ساده انکار شد که احساساتم رو به فساد رفت. .......................هیچ بزرگیای را تحقیر نکردم تا جا باز شود. ...............................................................................
।
ریسمانی بود به نام صداقت که وصلش میکرد به نام هستی، میخواندمش روز و شب ریسمانی بود ...........پاره شد؛ نه آن وقت که نبودم و بودید شما ......گرد ِ هم، ...............که ذات هستی در دستانم تاول میزد، آنجا که من جای دوری نمیرفتم، که تحقیر شد. ...................بی سر و پا دلم سالی مرده، نعش دستهایم را میبرم تا در عزایشان بنشینم. ...........................................همهی من چنان ساده انکار شد که احساساتم رو به فساد رفت. .......................هیچ بزرگیای را تحقیر نکردم تا جا باز شود. ...............................................................................
।
پانوشت: در سی امین روز فروردین سال نود بخش هایی از این نوشته به نظر نگارنده بیش از اندازه مزخرف آمده در فایلی ذخیره و پاک شد। نگارنده که بسیاری از دری وری های روزهای قبل تر در زندگی را فراموش کرده است حالا نگران مواجهه با این نوشته ها شده است و در وقت مقتضی سعی خواهد نمود که بسیاری از این نوشته ها را به ترتیبی که گذشت به سانسور مبتلا نماید। باشد که این دوباره از نظر گذراندن هجویات نگارنده را کمی ارتقا بخشد। از همه مخاطبین بسی پوزش می طلبم من ....
.
.
۱ نظر:
آ..
دم دسته جمعی
بازدم یک نفری
آ...
ارسال یک نظر