.
تنت بوی گیلاس میداد
لبت عطر گل داشت
و صدایت سرمای مهتاب
که خشکمان زد
در فساد نفسهایت
و زبری دستان خاکیت
با جوانهای افسرده
در نگاهت سالیانی ماندم
و ندیدم نگاهت چنان هرز
در سکوت
خبر از مرگ نیلوفری است
که درونت رویید و پوسید
چه آواز سردی دارد این غم
این مرگ
که به دورم میپیچد و خشکیده
هوس ِ آن بوسهی نمناک
از یاد میبرم
.
تنت بوی گیلاس میداد
لبت عطر گل داشت
و صدایت سرمای مهتاب
که خشکمان زد
در فساد نفسهایت
و زبری دستان خاکیت
با جوانهای افسرده
در نگاهت سالیانی ماندم
و ندیدم نگاهت چنان هرز
در سکوت
خبر از مرگ نیلوفری است
که درونت رویید و پوسید
چه آواز سردی دارد این غم
این مرگ
که به دورم میپیچد و خشکیده
هوس ِ آن بوسهی نمناک
از یاد میبرم
.
۱ نظر:
خیلی قشنگ بود!
ارسال یک نظر