.
سر- آواز هر لحظهای تلخام
بیدرنگ خاطرهایت رسوایم
تو را یاد، باد میبردم
.
کلک سوارمان کردی، ای دختر رودخانه
ای مهتاب
مرا به جریان مرگ خویش بازگردان
.
این گونه ناپاکیات را به صورتم نزن
من سنگ را
سر مشق ِ شکفتن میدانم
من از آن چشمه ننوشیدم
.
بغض من، نابودن دیدار توست
قطرهای ازین تاریکی
هلاک ِ آن همه روشناییهای حالا نمیدانم کجا...
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر