۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

خطی دور دست

.

من اشک هایی را که دریاغوش تو ریختم / شد بخار فاصله‌مان / و اشک‌هایی که تو ریختی / درا گوشش / شد چراغ گمراهیت / خاموش می‌کنم / نوری که دیده‌ام / می‌رسد / تمام ِ زندگی من / هر لحظه تا به سر / و می‌آید در سرزمین من / من در هوای تو / بی امان ِ بی نگاهی ِ تو / واندر سقوط ماه / هر لحظه من تا به سر می‌رسد / این سرزمین من - آن هم نگاه تو / زآجر نشانده‌ای / دل روی درد من / از تکه‌های زجر / اینک شکسته‌ام / بر گِل به دست ِ من / تمثال خشک توست همه‌ دریافت من / من پا به ماه ِ عشق در راه خشکی‌ام / که این درد من / دارد نشان ِ مستی‌ات /// فرزند ِ مُرده‌مان از میان من گسست / این عشق را نشان / سکوتی مطلق است / چشم‌های سرخ من / کور سوی تو گشت / اشک‌هایی که من / بیاغوش تو ریخته‌ام / ماه ِ تاری / که دریاچه‌ام سفید / بیشتر نمی‌رسد عمق نگاه من /// باد می‌آید و من بی نفس / درآ ب / پرواز می‌کنم / و بوی گلم چنان مست کرده است – که گفتم / برای آخرین نفس

.

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

بیاموت

.

چقدر بد بود دیشب . چقدر؟ بد بود؟ دیشب؟

.

۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

بهمن ماه

.

گفته بودم که یک روز به هم می‌رسیم و یک روز به هم رسیدیم و از کنار‌ هم رد شدیم، فکر می‌کردم... گفته بودم که یک روز به هم می‌رسیم و یک روز به هم رسیدیم و از کنار‌ هم رد شدیم... یک روز به هم رسیدیم و از کنار‌ هم رد شدیم؛ فکر می‌کردم که او هم فکر خواهد کرد، که گفته بودم یک روز، به هم خواهیم رسید دوباره و تو، شاد و خندان حرف‌هایی تکراری برای کسی خواهی زد که دوباره به او هم رسیده‌ای و مانده‌ای. گذشتیم و فکر می‌کردم که به خاطر حرف‌های من از من دور می‌شود و فکر می‌کردم که فکر می‌کند با حرف‌های من به کسی نزدیک می‌شود که دیدم در کنارش، گذشتیم و می‌خندیدند، چه خوب، باز لرزیدم، ضعف کردم و فکر می‌کردم که نباید درست فکر کرد هیچ وقت. دستی به شانه‌ام زد و برگشتم و دیدم که در دوردست منی ایستاده است و گفتی نزدیک به گوشم که اشتباه فکر کرده‌ام اگر فکر کرده‌ام و گفتم خوبی؟ گفت خوب است. گفتم که من خوب می‌لرزم، هوا سرد است. یادت هست؟ از کجا می‌آمدم؟ باید بروی، می‌روی و باز می‌دانی؟ به هم خواهیم رسید و باز فکر خواهی کرد که من چه فکر می‌کنم. دستی تکان می‌دهم، دست می‌دهیم فکر می‌کنم که دستم را گرفته‌ای، می‌گویم که من فکری نمی‌کنم برو. یادم هست از کجا می‌آمدم. سرد بود، یک روز تعطیل ِ غیر از جمعه، ابرها خشک شده بودند، زیر شال گردنی‌ام تب فراگرفته بودم و باز یادم رفت بگویم که فکر می‌کنم از هر که شال‌گردن می‌پوشد بدم می‌آید. مخصوصا شال‌‌گردن‌های دراز و همه‌ی آن گره‌های شال‌گردنی و نه فکر نمی‌کنم یادم بیاید از کجا می‌آمدم و سرد بود که در را برایم باز کردی که من اول وارد بشوم و می‌دانستی که نخواهم گفت "اول شما" و باز همان میز و این بار آن صندلی و من پشت به در که نبینم که می‌رود و که می‌آید. گفتی کجا بودی؟ به من گفتی که بدانی کجا بودم؟ یادم نیست.

.

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

Cristi Puiu


The Death of Mr. Lazarescu (7/10) a
.

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

Nuri Bilge Ceylan

Three Monkeys (8/10) a
.