.
.
روی بام درختی میکارم
جوانهاش پرشکوهتر از سرو پنجاه ساله است.
من دیوانه شعری دارم
زیر لب خواهم گفت
دریا زیر لب خواهد شنید
و حتی موجها، بیصدا
هستند ( هستندیدنی که آخر جملهها آهسته هست و میماند بر زبان و صدایش فرصت بیرون آمدن ندارد. و هستند هستندهایی که حرف آخرشان جا میماند بر زبان و هستن میشوند )
تکتک شکوفههایت را میبوسم
کمی دور میشوم؛
نگاه میکنم به این همه
میوههای بامزهی لبخند
شعر دیگری هم هست
و حتی موجها بیصدا
میشوند
وقت داری؟
.
.
۲ نظر:
نگاه میکنم به این همه
میوههای بامزهی لبخند
:)
روی بام درختی می کارم..
توی خیابون شریعتی یه خونه ای هست که یه ایوون کوچیک داره مشرف به خیابون. تو ایوونه یه درخت دراومده. از بچگیم هست و هنوزم هست. گاهی فقط می رم اونجا که ببینیم همو :)
ارسال یک نظر