( این عکس دیگه نمیدونم برای چند سال پیش باشه ولی گذاشتمش که اگه نخواستین چرت و پرتهای من رو بخونین بل کمی از عکس لذت ببرین. )
واقعا از خیلی چیزا پشیمون میشم. خیلی از آهنگها و فیلما و آهنگا و هست که باید پسشون بدم. اگه کسی اون حداقلهایی که باید میداشت رو نداشته تا وقتی خودش نخواسته هیچ وقت نخواستم با خودم همراهش کنم. تا هر چقدر که از خودش ظرفیت نشون میداده من بهش امیدوار میشدم، و در برابر تمایل برای همراهی، خودم رو مسئول میدونستم. واقعا فکر نمیکنم که وقت من انقدر مهم باشه که تلف بشه با این و اون، افسوس تلف شدن وقتم رو نمیخورم. فقط گاهی دلم میشکنه ازین که اگه به جای درست کردن یه چیزی وسیلهی بدترشدنش شده باشم. شاید واقعا طول میکشه، شاید اصلا خیلی طول بکشه تا کسی بفهمه مثلا من خیلی لجنم. چه میدونم، نه اینکه از همون اولی که کسی رو میبینی نمیشه فهمید که چیکارست، فقط درست نیست که آدم برای اینکه اعصاب خودش رو راحت نگه داره از شر و خیر آدمها بگذره. میخواستم برای ی درد و دل کنم ولی میشد پشتسر حرف زدن، چیزی که همیشه ازش شاکی بودم. نه اینکه از سر ناراستی حرفام رو آورده باشم اینجا، چیزایی که لازم بوده رو به خود آدمها گفتهام. همهی دوستای من حتما چیزی دارند که بهش امید داشته باشم. شاید برای آخرین بار باشه که از کلمهی بورژوا استفاده میکنم. آخرین باری باشه که از بورژواها اعلام انزجار میکنم. شاید کلمهها رو باید عوض کرد وقتی به استثمار میروند. ( انگار هیچوقت نمیشه سوء برداشتها رو توجیه کرد، برداشت و سوءبرداشت چی هستند اصلا؟ ) ولی همیشه سر سوزن امید به آدمها هست، نیست؟ نمیدونم، الان که ناراحتم نمیخوام فکر کنم.
۵ نظر:
نه ، چه امیدی ؟؟؟ اصلا امید چی هست؟؟؟
عجب عکس با مسمایی!! مصمایی!! مثمایی؟ مشمع!شاید کلمهها رو باید عوض کرد وقتی به استثمار میروند
نمی دونم واقعامن مسئول این همه ناراحتیم . اونم ناراحتی که شاید کمترین مقدار غرض هم در ایجادش نداشتم . بهتر برای یکبار هم شده به حرف های هم از ته دل گوش کنیم اون وقت قضاوت کنیم . قصد رها کردن دردم و آروم کردن اعصابمو تو نوشتم نداشتم . فقط باید اینو قبول کرد که چهار چوب ریشه هایی در واقعیت داره نه هدف نوشته من . امیدوارم اگه دوستات این نوشته رو خوندن متوجه بشن که حتی فکر تمسخر و بدگویی هم به ذهن من خطور نکرد .
نمی دونم چرا تو هر خط این نوشته انقدر کنایه هست . چطور میشه فقط با حدس و گمان شش سال را به نابودی کشاند .غم من هم به قدری هست که دیگه توان این نوع جملات را نداشته باشم . امیدوارم درکم کنی ، هیچ وقت اینو ازت نخواسته بودم ولی فقط همین یه بار .
مهدی !آی مهدی....
نوشتنت رو دوست دارم!!! احساس مشترکی باهات دارم! در مورد تو از یه چیز ناراحتم اینکه دبیرستان که بودیم هیچ وقت نذاشتی طرز فکرتو بشناسم
شایدم من خیلی درگیر خودم بودم
چند تا از شعرامو گذاشتم (دو تا پست آخرم) بخونید اگر توانستید...
آهنگ هم گذاشتم که خیلی لذت میبرم از شنیدنش...
ارسال یک نظر