۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

اگر یادت باشد

.

پی نوشت دهم:
مرگ نیز وجودم را در کنار خودش انکار می کند
من هر لحظه از خودم پیشی می گیرم
تا ماشینی را ناکار کنم
که با سرعت از کنارم می گذرد
و زندگی مثل شبحی بر تنم می گردد
ماشین ها؛ شبح های امید
برای بازگشت مرگ
من نیز وجودم را در کنار خودم انکار می کنم
بالیدنی در کار نیست
از مرگ می پرسم
که تا چند باید بشمرم
.
این همه را
تا چند باید بمیرم
از خودم
می خواهم که بازگردم به نیستی
که ازین پستی بلند تر است

.

هیچ نظری موجود نیست: