۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

اواخر فروردین

.
تلخ مثل فاصله ی گرد و غبار
تلخ مثل مزه ی گچ دیوار
تلخ، تلخ ِ هسته ی هلو
و تلخی ِ زهر ِ مار
خورده ام دیوار
.
روز بارانی / روز آفتابی / روز ِ می رسید به مهتاب / آن گل پیچک / روز تابستانی و معشوقه ی زرنگ / روز ِ زرد ِ پیچکی گیرد به پا / آهسته اما روز مرگ /// ساعتی مانده به ده می میرم / ساعتی مانده از آن لحظه ی امید ِ تو بودن / ساعتی نه، هفت و هشت می میرم / من چه از پنجره ها می ترسم
.
پاورقی : او که ما را به درک واصل کرد، تو گویی از خودم بیشتر منو درک می کرد
پاورقی : بعد از یه مهمونی و کلی رقصیدن یکی باید آدم های افسرده رو جمع کنه، نه خوشی شون حسابیه نه افسردگی شون. برا من فقط یه خلا صوتی فراگیر شده که نه خوبه نه بد. هنوز همه چی بالا پایین می ره، امیدوارم تو خوابم نیاد دیگه. کابوس من این میشه که کلی ترانه ی عجیب غریب گذاشتن و همه شون هم زیر لب می خونن و حفظن و انگار تو اون سر و صدا چیزی تو صورتم میگن و من هی کله م رو میارم پایین ببینم چی میگن و همه چی بالا پایین میره. نمی فهمم چی میگه ولی می خنده، منم می خندم، نمی فهمم چی میگن ولی می خندیم...
.

۳ نظر:

سارا گفت...

تلخ مثل قند
زهر مثل مار

یادته یه برنامه ای بود بچه بودیم می ذاشت. توش یه سرودی بود می گفت مثل گل های قرمز قالی/ مثل گل های قرمز قالی

Mehdi گفت...

قند مثل چایی ...
نه سارا یادم نیست. تازه یادم هم نیست که بچه بوده باشم ها ها ... تازه مثل گل های آبی هم بدک نیست بودن

سارا گفت...

مثل گل های سرخآبی