۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

Cesare Zavattini

Umberto D. (9/10) a
by Vittorio de Sica
.

چزاره زاواتینی مردی است خجالتی؟ مهم نیست به هر حال راه خودش را پیدا کرده است و سوال اینجاست که نئورئالیسم را روسلینی آغازید یا دسیکا یا اگر از من بپرسید؟ (یا) اگر از من می پرسیدید قبلتر اعتبار هر چیز خوبی در این جریان را به طریقی می‌رساندم به ویسکونتی، چه آنچه از شعور باید سراغ گرفت در فیلم‌های به گفته‌ای نئورئالیستی لوکینو ویسکونتی خود داد می‌زنند. بماند، وقتی چرخش چزاره زاواتینی بین چهره‌های سینمای باحال ایتالیا را می‌بینی حتما برایت سوال می‌شود که سینمای ایتالیا روی دست‌های چزاره می‌چرخد؟ به هر حال گمان می‌رود چزاره شخصیتی خجالتی باشد و شاید همین خلاء‌ ِ نمی‌دانم چه باعث شده باشد که جدای از همکاری‌های نوشتاری با بزرگان بیشتر در پهلوی دسیکا مشاهده بشود. بیشتر از بیست فیلم که چزاره نوشته است و ویتوریو ساخته است. چرا چزاره خودش فیلمی نساخت؟ این سوال را نمی‌پرسیدم اگر آنتونیونی آن همکار یک عمرش بود، نه دسیکا، ولی در کنار دسیکا این سوال باید نمود پیدا کند. دسیکا خود بازیگر است، اسکار می‌گیرد مثل آن یکی که نامش فلینی باشد، نقش‌ها را برای بازیگرها بازی می‌کند، آنتونیونی می‌نشیند کناری و حرفی هم اگر لازم نباشد نمی‌زند، ولی آنتونیونی هم خجالتی است و نتیجه‌اش می‌شود اینکه در فیلم‌هایش بازیگرهای کلفت ایفای نقش می‌کنند -جبران خلا در جهتی دیگر. نئورئالیسم هر چه مفید بوده باشد فقط یک جاروجنجال بوده است، چه آن‌که قبلتر رنوار همه‌ی آنچه را می‌کرد که برای فیلمسازی استودیویی غریب بود. بماند که ویسکونتی دستیار رنوار بود و از همین‌جا هم شده اگر از من بپرسید باز هم نقطه‌ی شروع نئورئالیسم را ویسکونتی به حساب خواهم آورد. ولی باز هم نئورئالیسم ایتالیا می‌شود همان به تصویر کشیدن بدبختی‌های نادیدنی برای لذت بردن ِ آدم‌های خوشب‌بخت! با این حال نئورئالیست‌ها پا از این بهره‌کشی فراتر گذاشتند و خیال خوشبخت‌ها را رها نکردند و جاهایی اگر لازم بود کودکی بدبخت را از ارتفاع به زمین کوبیدند تا بمیرد و قهرمانی‌اش سرانجامی نداشته باشد ( یک تم تکراری لذت حیاتی برا خوش‌بخت‌ها همان قهرمانی است که از دل سختی‌ها و رنج‌ها بیرون آمده است.) نئورئالیسم قبل از آن که پول ساز شود بود، به هیچ وجه من آن را آوان-گارد نخواهم دانست، یک اتفاق بود از آن نوع که دیر یا زود خواهد افتاد، فقط کسی باید ریسکش را می‌کرد و قدم می‌گداشت در راهش. برای همین است که که باید بعدتر کسی پیدا می‌شد تا جمله‌ای را به کار برد که دیر یا زود به کار برده می‌شد: نئورئالیسم مرده است. عبارتی مسخره که باید گوینده اش را هر که باشد فردی سودجو دانست. آنها که خودشان فکری شدند که با حرفژ هاشان جریانی ساخته‌شده است با حرف‌هاشان نیز خیالی شدند که نوزادشان مرده است. ولی توهمی بود که خود را در مراسم زایمان متصور شده بودند. مردن نئورئالیسم تنها ترجمه‌ی لفظی این عبارت بود که دیگر پولساز نیست. وگرنه زنده ماند؛ البته چیزی منظورم است که همچنین اسمی نداشته است هیچ وقت. همان چیزی که روی دست‌های رنوار، بلاستی، ویسکونتی، روسلینی، دسیکا و هم آنتونیونی و حتی فلینی و غیرواقع‌گرا بودنش در کلمه و این‌ها پرداخته شد. اومبرتو سالی ساخته‌شد که ابن جریان شروع می‌کرد به افول، یعنی چی؟ شاید مدت زیادی از جنگ گذشته بود و از بدبختی عینی مردم کمتر شده بود و شاید دیگر مردم عادی به خاطر چندرغاز به صورت گله‌ای در این فیلم‌ها سیاه لشکر نمی‌شدند تا فیلمسازها با هزینه‌ی کم سود زیاد ببرند. (البته آدم گاهی شک می‌کند، مثلا به دختر بازیگر اومبرتو به صورت اتفاقی پول خوبی می‌دهند، ولی خب در مقایسه با "معجزه در میلان" فیلم کلا خیلی بازیگر ندارد.) شاید ایتالیایی‌ها دست کم فکر کردند آن‌قدرها وضعشان خراب نیست (یا نباید باشد) یا خسته شدند از بس از بدبختی مردم لذت بردند (به هر حال برای گذراندن وقت به نحو احسن به سینما می‌رفتند و در کنار این فیلم‌ها می‌شد فیلم‌های خوشحال و خوش‌نگر آمریکایی دید) چیزیچیزی که واضح است پول است که این جریان را پیش کشید و جلو برد و وقتی هم که دید سودی در کار نیست خیال کرد مرده است. تا جایی که یادم مانده در بین این فیلم‌هایی که با اسم این جریان صداشان می‌کنند از همه بیشتر "زمین می‌لرزد" ِ ویسکونتی را دوست داشته‌ام و با این حال به خیالم مهمترین چهره‌ی این جریان همین چزاره زاواتینی است. ( پس چارلی چاپلین چی؟ خب آن دیگری جریان درآمدی خاصی دیگر دارد، با هم قاطی شان نکن! دزد دوچرخه را ببین که آن هم به گونه‌ای می‌فروشد. عجب است. نامش چیست این کار؟)

هیچ نظری موجود نیست: