۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

خطی دور دست

.

من اشک هایی را که دریاغوش تو ریختم / شد بخار فاصله‌مان / و اشک‌هایی که تو ریختی / درا گوشش / شد چراغ گمراهیت / خاموش می‌کنم / نوری که دیده‌ام / می‌رسد / تمام ِ زندگی من / هر لحظه تا به سر / و می‌آید در سرزمین من / من در هوای تو / بی امان ِ بی نگاهی ِ تو / واندر سقوط ماه / هر لحظه من تا به سر می‌رسد / این سرزمین من - آن هم نگاه تو / زآجر نشانده‌ای / دل روی درد من / از تکه‌های زجر / اینک شکسته‌ام / بر گِل به دست ِ من / تمثال خشک توست همه‌ دریافت من / من پا به ماه ِ عشق در راه خشکی‌ام / که این درد من / دارد نشان ِ مستی‌ات /// فرزند ِ مُرده‌مان از میان من گسست / این عشق را نشان / سکوتی مطلق است / چشم‌های سرخ من / کور سوی تو گشت / اشک‌هایی که من / بیاغوش تو ریخته‌ام / ماه ِ تاری / که دریاچه‌ام سفید / بیشتر نمی‌رسد عمق نگاه من /// باد می‌آید و من بی نفس / درآ ب / پرواز می‌کنم / و بوی گلم چنان مست کرده است – که گفتم / برای آخرین نفس

.

هیچ نظری موجود نیست: