۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

می‌گذری... کجا می‌مانی؟

بعد از این دو سال که رفت پی ِ کار خودش، آتیش به انبار خودش، اومد و از کنارم رد شد. واقعا حس ناجوری بود دیدن این همه تفاوت و سوال شد این که بدونم این دو سال فرق کرده یا من اون چند سال تفاوت به این بزرگی رو نمی‌دیدم. تفاوت بود، خیلی زیاد اون‌قدر که هنوزم به خودم می‌گم اشتباه کردم اگه فکر کردم میشه شبیه خودم کنمش و نه این که اشتباه بود، ولی نشد. خواستیم برای این که بیشتر از وقتمون استفاده کنیم و کتابای به درد نخور کمتری بخونیم دو نفری کتاب بخونیم. یعنی کتابایی که بود رو تقسیم می‌کردیم و هر کدوم وقتمون رو با یه سری شون تلف می‌کردیم و اون معدود کتابایی که به درد بخور بودند رو به هم توصیه می‌کردیم. آخه چرا من بهش اعتماد کردم؟ نتیجه خوب یا بد، خوشحال کننده یا ناراحت کننده این شد که فاصله مون بیشتر شه. سوال شد اینکه بدونم از اول خیلی فرق داشتیم یا از دوم؟ اعتماد بی معنی... کوتاه اومدن های بی فایده... همه‌ی کتاب های قسمت خودش رو دوست داشت و مزخرف‌ترین کتاب ها رو به من توصیه می کرد و من هم فقط دو تا کتاب خوب بهش توصیه کردم و نمی‌دونم شاید نباید این تقسیم کار رو می‌کردیم. نمی‌دونم حالا که می‌بینمش انگار ته دره است و نمی‌دونم چه‌جوری بیارمش بالا... اگه همه‌ی این حرف‌ها رو بهش بزنم می‌گه که مهم نیست و مهم اینه که داره بهش خوش می‌گذره حالا چه ته دره چه لبه‌ی دره... ولی نمی‌دونم بهش خوش می‌گذره یا طبق معمول داره دروغ می‌گه، به من یا به خودش فرقی نداره... من نمی‌دونم به کی دروغ گفتم که بهش امید بستم. به خودم؟ من می‌دونم دروغ بود، این که اونم میاد که با هم بریم... ولی این دروغ گوینده‌ش کی بود؟ من بودم؟ به خودم؟ حساب فعل و فاعل جور در نمیاد.

۲ نظر:

yaldaaaad گفت...

هیچ آدمی شبیه آدم ِ دیگه نمی شه ، آدما فقط یاد می گیرن که اگه می خوان با هم باشن باید کوتاه بیان. وقتی بخوای آدمی رو شبیه خودت کنی یعنی نمی خوای کوتاه بیای و فقط می خوای نقش بازی کنی . وقتی معلوم بشه که داری نقش بازی می کنی که یکی بدون اینکه بفهمه شبیه تو بشه ، اگه دستت رو بشه ، خیلی بد می شه .
لعنت واژه ی ناجوریست که گاهی جور می شود و باید که استفاده بشود.
...................

Mehdi گفت...

نقش بازی کردن اصلا درست نیست. کوتاه اومدن هم کار خوبی نیست