۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

Joris Ivens


New Earth (10/10) a
.
یه وقتی یه فیلم کوتاه تلویزیون نشون داد به اسم "باران" که کلی من رو به جنب و جوش انداخت ولی هیچی از کارگردانش پیدا نکردم. گفتم لابد همین کار معروفه ی زندگی ش بوده و بس. اون موقع هم فکر کنم فیلم "ورتوف" رو دیده بودم و همه چی رو با اون مقایسه می کردم و با این احوالات این "باران" رو خیلی دوست داشتم و فراموشش نکردم و دلیلش هم این بود که افتاد تو زبونم همیشه به بارون می گفتم رگن (Regen) که اسم این فیلم هلندی بود ساخت سال 1929 که خوب دلیل خوبی میشه برای اینکه با فیلم ورتوف مقایسه بشه ولی آخه این هم شد کار؟ دیروز داشتم اون چهارسوق کانال چهار رو می دیدم. کوتاهه, بعدش باز هم خیره شده بودم به تلویزیون که اون یارو مجری سینما چهار اینا اومد که خیلی ازش متنفرم, با دوچرخه رفته بود آمستردام و خبر خوش این که می خوان فیلمای یوریس آیونس رو نشون بدن. البته یارو می گفت ایونس و خب من هم شک کردم. ولی به طرز عجیب غریبی ذوق کردم چون برای بار چندم هفته ی قبل در جستجوی فیلمی از ایونس برای دانلود به دیوار خورده بودم. البته بارانش هست. خلاصه چه فیلم خوبی هم بود این "زمین جدید" لااقل به خاطر اسمش اجازه بدین با "زمین" دووژنکو مقایسه ش کنم. زمین جدید داستانی نیست و با این حال که آخرش تا دلت بخواد به اقتصاد پولداری فحش می ده (حتی شده با آواز خوندن) ولی من اصلا حس بدی نسبت بهش نداشتم. ولی تو زمین دوژنکو با این که شعار ها خفیف بودند ولی یه جوری نمی چسبید. یه جایی هم درباره یوریس گفتند که می ره شوروی و پودوکین و دووژنکو و آیزنشتاین رو می بینه و خب فیلمش برای 1933 بود و اون قدر ها هم مقایسه بی ربط نبود. از ذوق این فیلم دوباره دلم خواست فیلم ببینم و رفتم " In the City of Sylvia " رو دیدم و ذوقم دو چندان شد. خیلی خوب بود. این ها هم مقارن شد با این که دیدم الکساندر کلوگ یه فیلمی ساخته 700 یا 800 دقیقه ای یا بیشتر که به مارکس ربط داره. نمی دونم مستنده یا نیست ولی خب لااقل شد جواب این سوال که پس چرا هیچ فیلمی درباره مارکس یافت می نشود. با سرعت لاک پشت دارم یه فیلم دیگه ای از کلوگ رو دانلود می کنم و نمی دونم لینکی برای این یکی یافت بشه یا نه ولی مطمئنا نباید منتظر موند تا دی وی دی ش بیاد که نمیاد... البته این حرفا نمی دونم چرا شبیه احوالات دیروزم نیست اصلا که نه اضطراب بود و نه ناراحتی و نه کسالت و نه سرخوردگی و نه فزونی نفرت و نه خستگی و نه ناامیدی و نه شاید فشارهای شدید عصبی؟ این آخری بود و انگار همه ی اون چیزهایی که نبود هم بود... تا این که دو تا از دوستان اومدند خونه و بعدش که رفتند انگار نه انگار همه چیز داشت ادامه پیدا می کرد با اون وضع فجیع تا ساعت 9 که یوریس ایونس عزایی از دلمان برد و بعدش هم ناراحتی ها با چندتا خبر کوتاه ساده چند-چندان شد و لا اقل یاد گرفتم به اون وضعیت عجیب غریب بگم فشار عصبی... یه جور تقلا برای ظهور نیافتن ناخوشی روحی... یکی از خاصیت های گریه همین کم کردن فشارهای این جوریه... قبلا هم تجربه کردم که نخوام و زور بزنم که گریه نکنم ولی خب دلیل داشته مثلا این که فلانی پیشم بوده... چند باری هم دست و بالم به لرزه افتاده ولی با این حال جلوی تاثیر آنی این فشارها گرفته شده... بهتر است که بیشتر این جا ادامه ندم شاید سرگشته ای مثل خودم رسید به اینجا تا در مورد "یوریس ایونس" بخونه و با دیدن پرت و پلاهای من فقط چندتا ناسزا بارم کنه و بره... زمین جدید مشغول نگاه کردن خشک کردن دریا توسط هلندی هاست برای کشت و کار و چند دقیقه ی آخرش وقتی گندم کشت شد برای احتکار آواز می خونه و گرسنه ها... یوریس وقتی در مورد شیشه گر ِ فیلم "رادیو فیلیپس"ش حرف می زد می تونستی به این نتیجه برسی که ساختار زمین جدید هدفمند بوده حتما... نوعی از ذکاوت که واقعا باهاش کیف می کنم و توضیحش سخته و نمونه ی دیگه ش "ماجرا"ی آنتونیونیه... این "خوزه لوییز گوئرین" هم دمش گرم...

۱ نظر:

سارا گفت...

:)
بده منم ببینم
بارون رو دارم :)