۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

چرخش تکراری

.
چون خیلی آب می خورد، فقط چون خیلی آب می‌خورد دوستش داشتم. سرش رو می‌گرفت زیر شیر آب و قلپ قلپ... چون بدون لیوان آب می‌خورد عاشقش شدم. شب‌ها پا می‌شد می‌رفت سر یخچال و وقتی برمی‌گشت همه‌ی صورتش خیس می‌شد. نفس نفس می‌زد و همیشه نفس‌هاش مرطوب بود؛ شده کله‌ش رو تو رودخونه می‌کرد و آب می‌خورد؛ چه کیفی می‌داد. زیر بارون جشن می‌گرفت. نمی‌دونستم چه‌جوری باید می‌گفتم که چقدر دوستش داشتم، که یه روز رفت دستشویی و قلبم شکست.
.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

عاشق این پست شدم!


فرزاد

سارا گفت...

خیلی خوبه

ناشناس گفت...

چند بار خوندمش
اما...
یعنی چی؟

یلدااااد گفت...

به نظرم آخرش خیلی بد تموم شده

Mehdi گفت...

با یلدا موافقم...