۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

چون سیگارش زود تموم شد

یادم افتاد، یه جوری باید به دریا خبر می‌دادم که یادم افتاده، اون‌قدر هم مهم نبود که بهش زنگ بزنم، پیامک هم که نمی‌شد فرستاد. هنوز هم نمی‌دونم چی‌کار کنم. نامه‌ی الکترونیکی هم خب یه جوریه: سلام دریا، ببین یادم رفت، دو تومن بهت بدهکارم‌ها، یادم بنداز. آخرین نخ سیگار هم داشت تموم می‌شد، فکرم منحرف شد به این‌که سیگارم تموم شده، ولی یادم افتاده بود که دو تومن بابت سیگار به دریا بدهکارم. نمی‌خوام بهش زنگ بزنم: سلام، یه کار کوچیک دارم باهات، عصری حال داری بیای بیرون؟ به خودم لعنت می‌فرستم که چرا پول نداشتم، فعلا نمی‌تونم ببینمش، باید یه چند وقت می‌گذشت تا درست حسابی فکراشو می‌کرد، فکر که چه عرض کنم. نمی‌دونم الان... اصلا شاید بهتر باشه زنگ بزنم، فوقش ناامیدتر میشه، اون‌وقت یه کم فکرش گسترده‌تر میشه، اصلا نمی‌دونم شایدم فکر کردن الان فقط بدترش کنه. زنگ نمی‌زنم. دو تومن که خب زیاد مهم نیست. نبایدم وانمود کنم که انگار خیلی مهمه، لااقل اون‌قدر که بهش فکر کنم. واقعا هم مهم نیست، ولی نمی‌خوام بهش بدهکار باشم. بدشانسی، چرا حواسم نبود؟ بگم سلام، شرمنده یادم رفته بود پنج‌شنبه‌ای پول اون لعنتی رو بهت بدم. میگه که چی شد یادش افتادم و من هم راستش رو می‌گم: سیگارم که تموم شد...
کلمه‌ی لعنتی رو شایدم نباید بگم، چون انگار هنوز عصبانی باشم، من اصلا عصبانی نشدم، یه کم ناراحت بودم ولی ربطی به چهارشنبه و پنج‌شنبه هم حتی نداشت، میگه که چهار روزه چرا یه بسته سیگار کشیدم؟ جوابش رو چی بدم؟ اگه فکر کنه منم ناراحت شدم شاید پرت و پلاهاش رو ادامه بده. بعد من مجبور بشم بگم که از دستش ناراحت نیستم، لعنت، باید به این چیزا هم فکر کنم، حالا چی میشه اگه دو تومن بدهکارش بمونم، دیگه صداش رو هم نشنوم، خیالم هم راحت، لنگ دو تومن سه تومن که نمی‌مونه، ولی من نمی‌خوام:
- سلام.
- سلام، خوبی؟
- ممنون. ببین من یادم رفته بود یه چیزی رو باید بهت بدم، یه جوری ببینمت، فردا پس‌فردا وقت داری؟
- چی؟ حتما هزاروهشتصد تومن سیگار لعنتی؟ خیلی مهم نیست تو هم بابا. چی شد؟ دیگه شاکی نیستی؟
- شاکی نبودم. حالا کی بهت بدم؟ فردا خوبه؟
- فردا می‌رم سر کار.
- پس‌فردا؟ کی؟
- مهم نیست. نمی‌خواد.
- پس باشه برا بعد. فعلا کاری نداری؟
- ببین مهدی، فردا ساعت پنج برمی‌گردم خونه؟
- اون موقع خسته‌ای و تا بخوای... هر جا بخوای بری هم همون قدر کرایه ماشین‌ت می‌شه...
- می‌تونم هم بیام دنبالت اگه این خانم دکتر ماشین رو فردا نبره.
- خانم دکتر چه خبر؟ رفتنی شد؟
- ای بابا. حالا برات تعریف می‌کنم. امتحاناشون بهم خورده بود، هی غر می‌زد که دیگه نمی‌شه بره ...
گفتم:
- حالا چی میشه؟
- معلوم نیست. بابام که میگه بهتر، میگه سوئد خوب نیست.
- خوبه که بابا.
- چه می‌دونم. می‌گه یه کم صبر کنه می‌فرستدش امریکا، پیش عموم.
- تو سوئد هم یکی بود می‌گفتی...
- بابام خوشش نمیاد ازش.
- سوئد بهتره.
- فرقی نمی‌کنه، فقط بره یه سال نفس بکشم، البته دلم هم براش تنگ میشه نمی‌دونم چرا.
- معنی نداره، اگه خوشت نمیاد، نمیاد دیگه.
- نمی‌دونم، همش رو اعصابه ها ولی خب دیگه...
- من که نمی‌فهمم
گفت:
- تو دلت برا کسی تنگ نمی‌شه؟
- نه. آدم یا از یکی خوشش میاد یا نمیاد.
- این‌طوریا هم نیست.
- بی‌خیال.

۱ نظر:

ye_bamdad گفت...

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قعر زمین می رسد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
تو دلت واسه کسی تنگ نمی شه؟