۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

بیژن شمیرانی یا چمیرانی


جا دارد خوشحالی خودم را از به منصه ی ظهور رسیدن آلبوم های ایرانی و یا حتی نیمه ایرانی که در آن ها پدیده ی وقیحانه ی آواز ایرانی دیده و شنیده نمی شود ابراز بدارم. ما هم البته بدمان نمی آید از های و هویی و شهشه ای ولی خب بر آن بوده ایم که سنت آوازی مانعی بزرگ در راه پیشرفت موسیقی ایرانی بوده است و هر چند خودش نه آن قدر وقیحانه که ذکرش برفت برای خودش کاری است درخور, لیکن چند صباحی لازم است که از شرش خلاصی جوییم و آن اشعار پر ز معنی عارفانه و عابدانه و گاهی خدای نکرده عاشقانه را جایی دیگر ببریم تا این سازها نفسی بکشند و ما هم نفسی که ازین های و هوی و فریادهای نامتمرکز و مقلدانه, گوش موسیقی مان کر شده است و انتزاع مان از این انتزاعی ترین هنر نازل شده است و مانده ایم تا هر آهنگی به خواندنش برسد و خاطره های انباشته ای مان که به زور کلام به خورد حواسمان رفته است. همان به تر که با لبان خود صدای دنگ دنگ تک نوازی های تکراری سازهای مان در بیاوریم. حکایتی است که اساتید بی همه چیز موسیقی مان یا در حال چنان درهم آمیختن خرواری سازها هستند و یا در خرکیفی تک نوازی هاشان تا برسند به آن جا که شهشه های سازشان به سان حرکات ژانگولری و معرکه گیری که مخاطبان هنردوست را به وجدی درآورد که صدایش بی وقفه می ماند و بدل می شود به فریادی که گوشزد می کند به استاد که آن مرغ سحر را دوباره بخوان!

هیچ نظری موجود نیست: