۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

Adam Elliot

Mary and Max (8/10) a
.

هنوز با راوی هایی که روی فیلم ها صحبت می کنند کنار نمیام چه حرف هایی که می زنند به شدت جذابه و معمولا مخاطب رو می تونه مدت ها همراه خودش کنه. من رو یاد او کتاب خداحافظ گری کوپر می اندازه که همه گفتند بخونش و ده صفحه شو خوندم دیگه ادامه ندادم. واقعا بیخود بود. ولی تو فیلما... پیش میاد... تو فیلم چنین جه پیادو هم این رسم رو به بازی گرفتیم نه به این معنی که بگیم بده یا خوبه, فقط خواستیم سوالش لیجاد شه و آدم متوجه شه که چقدر بی هویته... نه... به هر حال این راوی هایی که میان رو فیلما حرف می زنند و بی هیچ محدودیتی از درونیات شخصیت ها هم می گن معمولا جذابند درست به همون شکلی که مثلا اگه یکی برامون یه داستانی از مثلا تضاذف فلان روزش بگه و همه جور قضاوتی رو هم وارد خاطره ش کنه می شینیم دو سات حرفاشو گوش می دیم. فیلم Amelie هم خوب یکی از ترفنداش همین بود و راوی بود که داستان شلوغ و جذاب رو شلوغ تر هم می کرد. حالا از این حکایت راوی ( تو فیلم البته ) بگذریم که هم چنان مشغولیتی ست که تکلیفش معلوم نیست. یا بهتر بگم هنوز با اون سیستم بی روایتی که تو ذهنم دارم نمی تونم تطبیقش بدم. این فیلم مری و مکس من رو از همون اول برد تو فضای اون فیلم کوتاهه که اسمش یادم نیست و یارو یه سنگی بهش خورد و دچار چند سانت جابه جای خودش از خودش شد. و به هیچ وجه از "دختر کارخانه ی کبریت سازی" ی آکی کوریسماکی بهتر نبود. گریه ی ما رو که در آورد. خیلی از برخورداش تکراری بود و مزه هاش هم همین طور ولی یه جوری پخته و بدون جو زدگی لااقل. این روزا انیمیش ها (ی بلند البته) تقریبا هیچ فرقی با هم ندارند ولی این یکی یه ذره فرقی با هم داره!

بهتره بیشتر فکر کنم کلا ...
از تیم برتون هم متنفرم و یه جایی براش باز کردم تو یه پایان نامه ی خیالی که عنوانش هست "دروغ و هنر" . ولی با این حال آلیس در سرزمین عجایب رو بیاد می بینم که ارادتی داشتم من به این آلیس که هنوز دلم نمی خواد دل بکنم.

هیچ نظری موجود نیست: