۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

گزیده ی تنها یی

Massive Attack - Heligoland

یکی از راه‌حل‌های آدم‌هایی که از اطرافیان‌شون رنجیده خاطر شده‌اند اینه که بعد از یه مدت اطرافیان جدیدی فراهم می‌آرند. داشتن اطراف‌های زیاد خودش تواناییه خاصی است. برای من همیشه این طور بوده که طرف‌هام در مدتی طولانی گرد آفریده می‌شن و در مدت کوتاهی انقدر رنج خاطر ایجاد می‌کنن که خلاصی از این همه اگر خود رنجی باشد، خود به خود آسودگی زیادی در پی دارد. خیلی این خوب نیست ولی از چیز بدتری می‌خواستم بگم. آسودگی ازون جایی میاد که آدم دیگه به خاطر نامردی‌های دیگری خودش رو مسئول نمی‌دونه و تاریخچه‌هایی که دیگران از دروغ‌هاشون ساختند برای اطرافیت‌شان آدم رو آزار نمی‌ده لااقل از آن جهت که آدم دستش رو از جنایت شسته و می‌تونه بشینه کنار بقیه‌ای که قراره بهشون ظلم بشه. آخه این شد کار؟ ولی چاره چیه؟ آدم در اطرافش گاهی با تکرار این تاریخچه‌ها به لرزه می‌افته. آدم‌هایی که اشتباهاتشون رو تکرار می‌کنند یا که علاقه‌ی خاصی به تکرار اشتباهات دیگران دارند. خب گاهی جوونی‌ای که با بعضی موسیقی‌ها و فیلم‌ها رفته آدم رو عذاب می‌ده ولی من نمی‌خوام حتی لحظه‌ی گذشتنی از مدتی از زندگی‌م به مدت دیگه وجود داشته باشه، ملاک‌های خوبی و بدی آهنگ‌ها و فیلم‌ها برام چیزی بوده که هنوزم هر چه تو هر دوی این‌ها سری از آب در آورده باشم فرقی نکرده باشه، هنوزم پای خیلی آهنگ‌ها و فیلم‌هایی که قبلا دوست داشتم وایستادم، بخوام منظورم رو بفهمونم می‌گم که من آدم‌هایی که راست می‌گن رو دوست دارم و آدم‌هایی که دروغ می‌گن رو دشمن می‌دارم و جوونی‌م رو گذاشتم پای آدم‌هایی که راست نمی‌گن و دروغ‌هاشون رو به خودشون میگن نه من و فرق من ِ نوچوون با من ِ جوون می‌شه اینکه بر سر ایستادن پای ملاک‌هام سرسخت تر باشم اون‌قدر که بتونم فقط با آدم‌های راست گو طرف بشم نه آدم‌هایی که از انتقاد می‌ترسن و در نتیجه همه‌ی ملاک هاشون خنثی و تحمیلی ازاطرافه... ملاک فرعی میشه این که از کسی که ازت تعریف می‌کنه بر حذر باش... یام اینکه آدم‌های مسامحه کاری که از دیگران انتقاد نمی‌کنن مبادا از دست‌شون بدن آدم‌های بیخودی هستند... آهنگ‌های خوب و کوچک دوست داشتنی هم وجود دارند، آهنگ‌هایی که بچه‌های راست گویی هستند ولی من رو درک نمی‌کنند، من دوستشون دارم هر چند بده بستان این رفاقت یک طرفه باشه. راست‌گو‌ها هر چه کم هر چه کوچک باشن حقیر نیستند و آدم همیشه می‌تونه ببینه که مترصد رشد کردن هستن. فیلم‌ها و آهنگ‌هایی رو می‌شناسم که من رو درک می‌کنن ولی دوستی‌م با نوجوونی‌هام رو از دست نمی‌دم که من همون من هستم کمی رشد کرده. آدم‌هایی رو می‌شناسم که آدم رو هم جایگزین می‌کنن انقدر این کار رو می‌کنن که به یکی برسن که علی الظاهر وجه متعالی وجود ناراستین خودشون باشه ولی خب که چی؟ یکی مثله خودشونه و به سرعت جایگزین خواهند شد و این جز چرخه‌ی مصرف گراییه؟ رفتارهای حیوانی تو فاحشه خونه‌ی سرمایه داری... خریدن لباس‌های جدید، آدم‌هایی که خاطر در هم ریخته‌شون با خرید کردن آرامش پیدا می‌کنه... تا حالا احساس یک کالای مصرفی بودن بهتون دست داده؟ به من دست داده نه یه بار نه دوبار... من از دنیای کفش‌هایی میام که تصمیم گرفتند به پای هر نامردی نروند... نه ولی اگه همه چی قرار بود جبری باشه من یکی نمی‌خواستم زنده باشم و این زنده موندن شده جبری برای خودش... توی دنیای مجازی همه می‌تونن به هم حالی کنند که عین هم هستند... تو دنیای مجازی کسی مجبور نیست دروغ بگه... توی دنیای مجازی همه چی دروغه و همه راحت دروغ میگن... توی دنیای مجازی آدم یه شخصیت دروغی می‌سازه که اون هر چی باشه راست گوست. توی دنیای این جور مجازی همه چی راستکیه و همه عین همند... من همه دوستای مجازی رو ریختم دور چون شبیه واقعی‌شون شده بودند لااقل برای نگاه من... دیروز مجازا حضوری تازه پیدا کردم تا اطرافیانی پیدا کنم که نمی‌شناسم و لااقل ندونم که دروغ‌گو هستند... من درنگی کردم تا حالتی مثل حالت جایگزین کردن آدم‌ها برام پیش نیاد... همه طرف‌هایی که پیدا شدند به طرز عجیبی عین قبلی‌ها بودند حتی در قیافه حتی در رفتارها حتی در اسامی... واقعا ترسناکه... تعریف من از چیزهای ترسناک بر می گرده به ناشناخته بودن‌شون ولی می‌دونین ترسناک‌ترین چیز اینه که چیزی نباشه که نشناسی... خلاصه من آدم‌هایی رو می‌شناسم که توانایی زیادی در جایگزین کردن دارند کاری که برای ذات آدمی زیادی دشواره یام این که اساسا لعنت بر این ذات آدمی... حیوانی مثل من هستم که آدم‌ها می گزندم...
.
پانوشت: اون کاور خود آلبوم نیست برای EP ایست که مشموله این آلبوم شده بعدتر و چند روزی روی دسکتاپم بود تصویرش
.

هیچ نظری موجود نیست: